موریانه زندگی

هزاری هم که خسته باشی و مشکل داشته باشی و زندگی کمرت را خم کرده باشد.


اگر نخندی
اگر شاد نباشی
اگر لبخند نباشد
در این مبارزه نابرابر باخته ای.

وقتی فریاد نکشی باید بِکشی

امروز صبح توانم را برای داد زدن - فریاد کشیدن و بازخواست نیروهایم را از دست داده بودم.
یکی آن چنان خراب کاری کرد که باید داد می زدم و یک توبیخ نامه می نوشتم.
دیگری 45 دقیقه دیرکرد داشت و بعد از یک ساعت تازه به اولین کار روزانه اش رسیدگی کرد.
دیگری...
دیگری.. گوشت تلخ و بدکام ...
آه از راننده ماشین ...
آه از گرافیک ها ...
آه از ملک ...
آه از اشتباهات مکرر بی فکرانه ...
آه از آن و از این و آه آه ...

چه روزی شود فردا. همه این ها را فردا یکجا باید داد بزنم و بازخواست کنم.

جادو

دستم می خواست از جادو بنویسم.


جادوی زندگی.


همینی که می خوانی و لمسش می کنی جادو است.


جادوی زندگی.

اعتبار

اعتبار را به سختی بدست می آوریم. با برنامه ریزی و تلاش و تلاش.


ولی بی برنامه و بی تلاش از دست می دهیم.


چه زود معبرمان تنگ میشود.


چه زود بی رنگ میشود.


چه زود تلخ ...

از همبرگر بدتر







سوپ غذایی است که باید جا بیفتد. مثل خورشت. لعاب دار و جا افتاده اش مطبوع و لذیذ و خوشمزه است.

حبوبات، ورمیشل، گوشت و علف های معطر همگی باید به موقع - با دقت استفاده شود.
برای همین سوپ گرم را خیلی دوست دارم.
.
.
.
برای همین، <آسوپ آماده> یکی از بدترین غذایی هایی است که می توانم فکرش را در ذهنم مرور کنم. حتی از همبرگر بدتر.

END؟

حرف های گفتنی و نگفتنی ناتمام
چه زود خسته می شوم.

کیبورد خسته و سیه روی و کثیف
اینترش خراب - دیلیتش خراب - و همه دکمه ها اند را نشانه می روند.

نواحی اشک

در نواحی اشک هایت
مرا به میهمانی معصومیتت
مرا به میهمانی چشمه های شور
مرا به میهمانی گدازه های عشق
مرا به آن طرف به این طرف
به هر طرف که اشک ها روند ... ببر.

خواب دیده ام، باور کن.

این را خواب دیدم:
















بیدار شدم.
چیزی از خوابم یادم نیست.
خواب دیده ام.

آمپول پول

کاش برای مرضهای
کم پولی
قسط
قرض و وام


دارویی غیر از پول هم بود.

درد سینه

وقتی دردی درون سینه ات است
و میخواهی حفظش میکنی دردش به اندازه همان درد است.


ولی وقتی نمی توانی حفظش کنی
دردش دو برابر می شود.

تکرار همیشگی

بعضی وقت ها،
فقط کافیه بدونی چه باید بکنی‬.
‫نیاز نیست مقدماتش فراهم باشه‬،
‫نیاز نیست پول داشت باشی،
یا نیرو داشته باشی.

‫فقط کافیه بدونی چی کار باید بکنی،

‫تا از سردرگمی در بیای.

روزها

بیشتر روزهای سال عادی هستند.
شروع میشن و تمام میشن …
بدون هیچ خاطره ماندگاری که شکل بگیره.
این روزها ارتباطی با مسیر زندگی ندارن.

امروز 58 امین روز 365 روز ساله.
روزها را ما می سازیم.

اتفاق ها

وقتی شرایط سخت میشه...
وقتی اتفاق های بد پشت سر هم قطار میشن ...
انگار اتفاقها خوب و بد با هم فرق می کنند.

اما اینطور نیست.

الان فقط اتفاق های بد را به خاطر میاریم.

دفعه بعدی که به گذشته نگاهی کردی
بهتر نگاه کنی,
اتفاقها خیلی شبیه هم اند.

خواب بد

گاهی که خواب بد می بینیم، یه حسی داره.
فرار میکنی و یه چیز بزرگ و سیاه دنبالت میکنه.
دلت می خواد وایسی، که بذاری اون چیز بزرگ و تاریک بهت برسه و خلاص بشی.

اتفاق بدی میخواد بیفته، نمیتونی تغییرش بدی.
ولی میتونی برگردی و اومدنش را ببینی.

میتونی صورت خواب بدت را ببینی.

اتفاق

بیشتر دعوایی که مردم باهم دارند
راجع به مسئله ساده ی است.
تو چیزی میخوای اون یکی داره و یا اون می ترسه که توی بخوایش.
و اون اول میاد سراغت.

مردم همیشه فکر میکنن اگر برنده بشن، دیگه تمومه.

بعد از اون همه چیز درست میشه.
ولی همه چیز تغییر میکنه.
و فردا چیزی که بخاطرش می جنگیدی، فقط یک خاطره است.

مثل هر چیز دیگه ایی که اتفاق می افته.

پرسش

نمیدونیم چی میشه، چی یاد می گیریم.

 


ولی چیزی که می دونیم اینه که زندگی،
همه ی زندگی،
درباره سوال پرسیدنه
نه دونستن جواب.


تلاش برای فهمیدن اینکه پشت تپه چیه ما رو به حرکت میندازه.
باید به سوال پرسیدن ادامه بدیم و بخوایم که بفهمیم
حتی وقتی که می دونیم که جوابی نمی گیریم.

باید به پرسیدن ادامه بدیم.

بهترین دروغ


آدما طوری حرف میزنن، انگار مهمترین چیز تو زندگی اینه که، همه چیز رو همیشه همون طور که هست باید دید. 

 


هر کاری که می کنیم, هر برنامه ایی که می ریزیم, مثل یه دروغه به زندگی خودمون.

چشامونو می بندیم و تظاهر می کنیم روزی نمیاد که لازم باشه، برنامه دیگه ای بریزیم.

امید بزرگترین دروغیه که وجود داره، و بهترینم هست.

یه جوری ادامه میدیم که انگار برنامه مون مهمترین  اهمیت را داره و گرنه اصلا ادامه نمی دادیم.


شاید نه، زندگی همینی است که میبینی و میشنوی.

برای لحظات گذشته

این روزها احساس می‌کنم مسیر زندگی خودم و دوستانم، آرام آرام مسیرهای جدا از هم پیدا می‌کند. راه و روش زندگی‌مان، انتخاب‌های ناخواسته‌ای را متحمل کرده که اینک مسیر زندگی‌هامان فرق می کند دیگر. رفته اند کارشناسی ارشد و سرشان حسابی گرم درس و کتاب است، دیگری زندگی و خانواده اش را مدیریت می‌کند و عزیزی دیگر مشکلات خودش را دارد و بار زندگی روی دوشش.


انگار هضم شده‌ایم در مسیرهای زندگی‌مان، و مسیرهای زندگی‌مان در انتخاب‌های ما هضم شده‌اند.