می‌گن، نمی‌گن

می‌گن ازدواج مهم‌ترین انتخاب زندگی است.
می‌گن باید خوب انتخاب کنی.
می‌گن باید اینقزه باید عقلت برسه که زندگی چیه، مسئولیت چیه.
می‌گن شغلت دریف باشه.
نمی‌دونم چرا نمی‌گن مهم‌ترین گزینه انتخاب دلته.
نمی‌دونم چرا نمی‌گن کسی را انتخاب کنی که دوست‌ش داری.
نمی‌دونم چرا نمی‌گن باید دلت هم رسیده باشه، وقت ثمر دادنش باشه.
نمی‌دونم چرا نمی‌گن باید دلت مسئولیت دو تا دل را داشته باشه.
نمی دونم چرا نمی‌گن کار دلت هم باید ردیف باشه.
نمی‌دونم چرا اینقدر می‌گن ولی اینقدر نمی‌گن.

میله سرخ و چشمان‌مان

خوب می‌دانیم به آسانی ما را متهم خواهند کرد. خوب می‌دانیم

این چشم چپم است، همانی که اشک نداشت و حالا دارد

سفر 5 نفر به شمال، عملکرد و نتایج آن


فعالیت‌های سفر 5 نفره به شمال و نتایج آن:


1. خرید چند دست بادگیر و پوتین
- نتیجه: کمک به تولید داخلی مملکت
- نتیجه2: پوتین حامد را گران خریدیم
- نتیجه3: من یه پوتین مشتی و خوب خریدم


2. چک کردن آب و هوای کشور
- نتیجه: بالا رفتن آمار سایت هواشناسی
- نتیجه 2: پیش بینی‌ها اشتباه نبود

3. تماس با برخی دوستان برای همراهی
- نتیجه: ما یادشان بودیم ولی آن‌ها
- نتیجه 2: دوستان‌مان کم نیستند

4. برخورد پراید با پژو ما
- نتیجه: نجات دادن جان راننده خواب پراید
- نتیجه 2: تست دل‌رحمی حامد و نگرفتن خسارت تصادف از پراید
- نتیجه 3: پرداخت خسارت از سوی ما 5 نفر... خدایا ...

5. رفتن به رشت
- نتیجه: فهمیدن اینکه با روستا اشتراکات زیادی دارد
- نتیجه: آقا پلیس‌ش چپ و راست را اشتباهی گفت، یکی از شهروندان گفت سه تا میدان می‌روید به راست، منظورش این بود که سه تا پیچ را برید به راست.
- نتیجه 3: شهری است که علامات راهنمایی کافی برای هدایت مسافر ندارد
- نتیجه 4: رشت شهر زندگی نیست.

6. استراحت در قلعه رودخان
- نتیجه: کمک به توریستی شدن این منطقه بکر
- نتیجه 2: لذت بردن یک شب در دامان طبیعت و صبحی زیبا
- نتیجه3: این منطقه نه گاز داشت، نه آب لوله کشی.

7. عکاسی در قلعه رودخان
- نتیجه: تست کردن نیروهای حفاظتی آنجا
- نتیجه 2: عکس‌هایی از بهشت
- نتیجه3: قلعه رودخان در حال تخریب بود
- نتیجه4: نمازخانه‌اش قبلا سگ‌دانی بوده

8. خرید ماهی سفید
- نتیجه: خالی شدن جیب‌مان به اندازه سه وعده غذایی
- نتیجه 2: ماهی سفید گران است و خوشمزه
- نتیجه 3: برای کباب کردنش فقط باید شست و با مقداری نمک و ادویه کباب کرد

9. رفتن به تالاب انزلی
- نتیجه: باز هم کمک به صنعت توریستی خوابیده این تالاب
-نتیجه 2: تالاب انزلی در حال تخریبه
- نتیجه 3: ما خیلی مجهز بودیم

5 وبلاگ‌نویس در سفر

از سفر کوتاه مدتم به جنوب، خسته‌تر از قبلش برگشتم، این مدت تمام تنم پر از درد است، قد راست کردن برایم سخت است. داشتم با سرعت می‌رفتم، سه تا از سرنشین‌های ماشین‌مان لاستیکم را پنچر کردن و بعد سنگ بزرگی سر راهم انداختن. کاش می‌دانستم چه‌جوری می شود این سنگ را تکان داد و راه را باز کرد. هر راهی که بروم، خیلی صدمه می‌بینیم. بعضی چیزها هستن که ارزشش خیلی بالاس. مثل خانواده،‌ آرامش، احترام، شادابی و زندگی محکم.
بعد از این مدت طرح سفر شمال را مهدی و حامد ریختن و با پی‌گیری جدی محمد، اجرایی شد، هفته قبل 5 شنبه قطعی شد و با وجود اصرار و تلاش ما برای آمدن مهندس فخری، آقای نجمی و آقای فضل به دلیل مشغله کاری نتوانستن بیایند. حسن و علی هم درگیر کارهایشان بودن و نتوانستن بیایند.
ماشین مهدی، برنامه‌ریزی با حامد، مادر خرج هم خودم، رفیق خوش سفرمان هم محمد. محمد دوربین 350 D را برایم آورد تا بتوانم من هم عکس بگیرم. عکس‌های زیر حاصل تلاش من با دوربین باطری خالی کن و فکوس خراب محمد است. خیلی هم بد نشده‌اند. آی آی این رم یک گیگش اذیتم کرد، سه بار عکس‌ها را پاک کردم، که ضد حالی بود برای خودش. عکس‌های زیر روز اول سفرمان است.
سفر شمال- پاییز 87
وضعیت آب و هوا را چند بار چک کردیم، هوا صاف بود فقط شنبه مقداری ابری می‌شد. خودم نقشه‌های هواشناسی هوایی و پیش‌بینی‌های تاریخی را هم چک کردم. خبری نبود.
محمد از تهران، 10 شب آمد قم، نزدیک 2 راه افتادیم در حالی که کاملا مجهز بودیم و کوچک‌ترین تجهیزات همراهمان بود. البته غیر از لپ‌تاپ که خواستیم خلاص باشیم از هر چی کامپیوتر و نت است، فقط طبیعت، فقط دوستان، فقط هوای خوش پاییزی.

از سر تاسف


قلب انسان گنجینه‌های پنهانی دارد که رازگونه نگهداری می‌شوند و ممهور به سکوت ...
افکار،‌ امیدها، رویاها، لذت‌ها که اگر فاش شوند، طلسمش شکسته می‌شود.
می‌خواهم اینجا، بعضی طلسم‌ها شکسته شود.

مونیکا بلوچی علامت سوال!

برم ناهار بخورم بیام در مورد مونیکا بلوچی می‌نویسم.
(لحظاتی بعد)
خب ناهار خوردم و برگشتم،‌ نظرم عوش شد. مونیکا بلوچی بازیگر ایرانی الاصل سینمای هالیوود است، که بازی‌های شاخصی ندارد. می‌خواستم به خاطر ایرانی بودنش معرفی‌اش کنم و به بررسی بازیگرهای ایرانی هالیوود و خارج از کشور بپردازم که بی‌خیال شدم. فردا می ایند می‌گویند فلانی مطلب نوشته با این موضوع، پس کافر است. بی‌خیال شدیم.
بعضی دوستان لطف دارند حسابی.

یک شب دیدمت

دیشب کافه بودم، باز تو را دیدم و دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود. توانی برای خواندن و گفتن نبود.

حامد معماریان، صاحب کافه باران است. پسر آرامی است. لیستی از کتاب‌هایی که در کافه نیست را به او دادم. نبود یک دیوان لیلی و مجنون خیلی تابلو است در کافه باران، قرار شد یکی بخرد بیارد کافه. اگر سیگار کشیدنش را بگذاریم کنار، پسر خوبی است. همین که شلوغ کاری‌های ما را تحمل می‌کند و جیکش هم در نمی‌آید، مهر تایید را دریافت می‌کند. تا وقتی که دیگر تحمل‌مان نکند ...

دیشب که داش آکُل صادق هدایت را می‌خواندن، داش آکُل 40 ساله عاشق مرجان دختر جوانی شده بود. داش آکُل را می‌فهمیدم ولی ...
خواندن داستان و فکر کردن در حالت‌های انسانی آدم‌هایش خالی از لطف نیست.