صفحه‌های باز

اغلب اولین برنامه‌ای است که باز می‌کنم و اغلب آخرین برنامه‌ای است که می‌بندم. الان فقط می‌خواهم بخوابم. صفحه‌ی فتوشاپ را می‌بندم. کار نصفه ماند. بی‌خیال همه چیز می‌شوم.

انگار می‌خواهند همه‌ی نت را از من بگیرند، وقتی صفحه‌ی سرچ گوگل را می‌بندم. سرچ عکس در نتِ فارسیِ بدون محتوایِ تصویری، کابوسی است برای خودش. همزمان ده‌ها صفحه برای دیدن عکس‌های کابل برق و تلفن باز است.
می‌خواهم و تصمیم گرفته‌ام بی‌خیال همه‌شان شوم امشب؛ ولی فایده ندارد. سرچ همچنان ادامه دارد.

دوست دارم یک لیوان چای بخورم، درس بخوانم تا آخر کتاب «پژوهش عملیاتی» و مسائل ریاضی را که فکرم را به جوش می‌آورند حل کنم. دوست دارم نیمه شب بروم داخل کوچه، تا پارک پشت خانه قدم بزنم. در هوای یخ‌بندان نیمه شب یک دلستر خنک بخورم و مغزم را خنک کنم.
دوست دارم، ،‌ ،‌ ، ، ، ،‌ ، ،‌

توی هم خیال هستم که فردا صبح می‌فهمم که از خستگی خوابم برده همين‌جا کنار رایانه. لیوان چای هم‌چنان خالی است. مسئله‌ی ریاضی اصلی و مهم امروز من محاسبه‌ی زمان رسیدن به محل کار و بعد تعداد کارهایی است که باید انجام بدهم است. دیشب تا پارک پشت خانه‌مان نرفته‌ام و از خوردن دلستر نیز هم‌چنان منع شده‌ام.
دوست دارم‌ها اغلب طعم حسرت گرفته‌اند. مغزم درد می‌کند تا وسط مغزم.

گاهی احساس می‌کنم تنها یک چیز دارم و باید بدانم،‌ اینکه ادامه بدهم، ادامه بدهم و ادامه بدهم.
حرکت انتخابی، بدون اختیاری که خود انتخاب کرده‌ام.

۲ نظر:

  1. زمانی هم که توانایی و فرصت این رو دارم که بتونم رنگ حسرتش رو پاک کنم دیگه دل و دماغش را ندارم ....

    راهی رو انتخاب کردیم که اختیار را از خود در ان سلب میکنیم ...این هم ما انسان های مختار ِ مجبور !

    پاسخحذف