روزهایی در زندگی هست که هیچ وقت فراموش نمیشود. انگار جایی هست در ذهن آدمی که خاطرات خاصش را حفظ و هر روز و هر هفته به او یادآوری میکند. مثل رمیندر موبایل است که هر روز صبح بیدارت میکند که "آهای بلند شو برو سر کار" این بخش از ذهن هم خاطراتی که تو میخواهی و برایت مهم است را یادت میاندازد. بعضیها کینهها و بدیها را به ذهن میسپارد و بعد از گذشت چند سال هنوز به یاد دارند و انگار کینه باشد، میگویند "فلان سال، تولد فلان بچهام، شما و فلانی، کادو نیاوردید" و از این دست مسائل. خیلیها هم خاطرات خوب را به ذهن میسپارند و همیشه آنها به خاطر میآید.
این روزها و ماهها خیلی بیشتر به گذشته فکر میکنم، به خاطرات خوب و بدی که داشتهام. این روزها و ماهها به لحظاتی فکر میکنم که بعد از چند سال هنوز چشمانم را خیس و لبانم را خندان میکنند. به لحظاتی فکر میکنم که درد دارد هنوز، جای زخمهایی که انگار نباید هیچ وقت خوب شوند. حرفهایی که تا هستی و زندگی میکنی باید یادت باشد و بماند برای آیندگان تا بگوییشان. چقدر این روزها خاطراتم سنگین شده اند!؟
اما در این بین، اما روزهایی هست که همه چیز را فراموش میکنی، همه چیز را فراموش میکنی، سعی میکنی در این روز و روزها بهترین باشی، بهترین ثمره را داشته باشی و داشته باشد. آخر حقیقت این است که تمام میشود، نیاز به تصور برای تمام شدنش نیست، بله تمام میشود برای همین تمام سعیت را میکنی که هر لحظه و ثانیه خاطرهای خوب باشد در ذهن و فکر زندگی. اینگونه یک روز خوب رقم میخورد، یک روز عید، یه روز پاک.
سعی میکنی تا میشود به چشمانش نگاه کنی، تا میشود دستانش را در دست بگیری، تا میشود گرمای دستانت را به دستان سردش برسانی، سعی میکنی لحظاتی که هستی را به بهترین وجه در زمان و مکان عالی ثبت کنی. لحظاتی که باید شاد باشند، باید شاد باشند. میدانی که آخرش اشک هست و جدایی ولی با این وجود شادیها را میپرستی و تلخیها را نیز. و در جواب همهی نقطه ضعفها و تلخیها فقط یک جواب هست "OK".
این روزها و ماهها خیلی بیشتر به گذشته فکر میکنم، به خاطرات خوب و بدی که داشتهام. این روزها و ماهها به لحظاتی فکر میکنم که بعد از چند سال هنوز چشمانم را خیس و لبانم را خندان میکنند. به لحظاتی فکر میکنم که درد دارد هنوز، جای زخمهایی که انگار نباید هیچ وقت خوب شوند. حرفهایی که تا هستی و زندگی میکنی باید یادت باشد و بماند برای آیندگان تا بگوییشان. چقدر این روزها خاطراتم سنگین شده اند!؟
اما در این بین، اما روزهایی هست که همه چیز را فراموش میکنی، همه چیز را فراموش میکنی، سعی میکنی در این روز و روزها بهترین باشی، بهترین ثمره را داشته باشی و داشته باشد. آخر حقیقت این است که تمام میشود، نیاز به تصور برای تمام شدنش نیست، بله تمام میشود برای همین تمام سعیت را میکنی که هر لحظه و ثانیه خاطرهای خوب باشد در ذهن و فکر زندگی. اینگونه یک روز خوب رقم میخورد، یک روز عید، یه روز پاک.
سعی میکنی تا میشود به چشمانش نگاه کنی، تا میشود دستانش را در دست بگیری، تا میشود گرمای دستانت را به دستان سردش برسانی، سعی میکنی لحظاتی که هستی را به بهترین وجه در زمان و مکان عالی ثبت کنی. لحظاتی که باید شاد باشند، باید شاد باشند. میدانی که آخرش اشک هست و جدایی ولی با این وجود شادیها را میپرستی و تلخیها را نیز. و در جواب همهی نقطه ضعفها و تلخیها فقط یک جواب هست "OK".
کامنتر بسیار خسته عصبی و در حالت هنگ به سر میبرد ..وگرنه یه عالمه حرف واسه خط به خط این نوشته داره ...پس برمیگرده :دی
پاسخحذف