کنترل


سعی می‌کنم اولین دوره زندگی انسان‌ها بر روی کره زمین را تصور کنم. محیط را تصور می‌کنم. زن‌ها،‌ مردها، بچه‌هایی که تازه متولد می‌شوند. آدمها نسبت بهم مهربان هستند ولی خب، با شرایط محیطی و رفتاری آن زمان. می‌گویم، شاید آن وقت‌ها چشم‌ها بیشتر برای هم‌دیگر می‌لرزید و نم‌دار می‌شد. شاید، آن‌وقت‌ها خشونت مهربان بیشتر بودند؛‌ یادم رفت برایتان بگویم، خشونت مهربان، قشنگ‌ترین نوع مهربانی است، لطف‌ترین حس ممکن است، خشونتی که خواستن طرف مقابل در آن موج می‌زند. مادری که فرزندش را می‌زند تا دیگر به کبریت نزدیک نشود. پدری که بر فرزندش اخم می‌کند تا عمل اشتباهش را اصلاح کند،‌ از این طیف مهربانی‌هاست. حالا که خشونت مهربان را برایتان گفتم. برگردم سر حرف اصلی.

تصورم این است که در زمان اولیه انسان‌ها،‌ آدم‌ها می‌فهمند که در کنترل طبیعت وحشی و محیط اطرافشان هستند. و سعی می‌کنند تا جایی که ممکن است خود را از این کنترل خارج کنند. به غارها پناه می‌برند، غذا ذخیره می‌کنند، از خود دفاع می‌کنند، وسایلی برای راحت‌تر کار کردن و سریع‌تر کارکردن می‌سازند. چون انسان‌ها می‌خواهند از کنترل طبیعت خارج شوند و خود بر محیط احاطه و کنترل داشته باشند. انگار انسان‌ها از همان روزهای اول هم خصلت برتری و سرکشی از تحت قیومیت بودن را داشته‌اند.

حالا بعد از چندین هزار سال، انسان‌ها پیشرفت کرده‌اند. دنیا را بیشتر و بهتر در اختیار دارند و می‌توانند در مقابل خطرات سطحی از خود دفاع کنند. دیگر گرازها و گرگ‌ها کمتر انسان‌ها را می‌درند، خشکسالی کمتر قحطی می‌سازد، بچه‌ها و زن‌ها کمتر می‌میرند و زندگی بهتر شده. این روزها زندگی خیلی بهتر از آن وقت‌هاست. این روزها با اسپری خوشبو کنننده، ادکلن و سیستم‌های تهویه‌ی هوا همه‌ی بوهای اطرافمان را تحت کنترل داریم.اما دلم بوی گل وحشی کنار رودخانه ‌«ش‌کا‌خ‌ب‌» را می‌خواهد.
نوشته‌ام احساسی شد، برگردیم به حرف اصلیم!!

۱ نظر:

  1. باز که ذهن شلوغتو خالی کردی روی پست ...چقدر درهم برهم :دی

    پاسخحذف