این چند سال همکاری با مجموعه ها و افراد مختلف؛ باعث شده تا طیف وسیع سلایق و عملکردها را تجربه کنم. نگاه دولتی, استکباری, پول پرستانه, خودخواهانه, سبک سرانه, به اسم خدا به طعم شهوت و شهرت, و ... همگی از جمله مدل های رفتاری در سطح فعالیت های جامعه ماست. ولی یه نقطه روشن در این فعالیت هایی که تا بحال داشتم این بوده که افراد می خواستند کار کنند و زیر بار مسئولیت می رفتند سرباز نمی زدند. تا آخر کار هستند و کار را انجام می دهند. نصفه رها نمی کنند.
می بینم که از کار بیزارند, بدشان می آید, نمی توانند به کار دل بدهند, با این وجود انجامش می دهند. چرا؟ چون قبول کرده اند که کار را انجام بدهند. مسئولیت شان این است یا مسئول کار شده اند.
اما در این میان زجرآورتر کسانی هستند که بار مسئولیتی که قبول کردند را به دوش نمی کشند. حتی روحیه دیگران را نیز تخریب و آن ها را دل سرد می کنند. می خواهند دیگران را با خود همراه کنند, اعتراضشان منحصر به خودشان نباشد تا بعدا بازخواست نشوند. کار کردن با این افراد, مخصوصا وقتی کار به جاهای سنگین و پرفشار می رسد, زجرآور است. کار را نصفه رها می کنند و یا اینقدر غر و قر می زنند تا دلت می خواهد سرشان داد بزنی و از کار بندازیشون بیرون.
وقتی به حرفهایشان فکر می کنی و سعی می کنی دلیل کارشان را بفهمی. بهانه شان چی بود؟ کار را دوست ندارم, کار چرته, پولش خوب نیست, وقتم تلف می شه, مثلا که چی این کار رو بکنیم. در طول این مدت فهمیدم که مسئله اینها نیست, شخصیت آدمهایی که لزومی برای کار کردن و یا انجام اون کار را ندارند, باعث میشه کار را رها کنند و اگر رها نکردن نارضایتی خودشونو نشان بدن و به خاطر ترس از محاکمه شدن, سعی می کنند بقیه را با خودشون همراه کنند.