داستان‌های هیچ کس 2

از دیروز چنان حالم بد است که نمی‌دانم چگونه می‌گذرد. بله تعجب دارد. آدمی که هر ساعتش برنامه‌ریزی دارد و وقتی برای تلف کردن برای خودش نگذاشته حالا روزهاش را به آسانی بدون سود چندانی می‌گذارند. چه جوری یه نفر به سراشیبی سقوط می‌رسه؟ چه جوری می‌شه که سقوط می‌کنی؟
مدتی گفتم، زندگی مزخرفه، زندگی لذتی نداره، زندگی ارزشش تو چیزهایی است که داشته باشی خوبه و نداشته باشی بد!
اما حالا می‌گم زندگی مزخرف نیست، زندگی هم لذت‌هایی داره، زندگی همیشه ارزشش را داره، حداقل به‌خاطر خود زندگی!!
این‌ها را نخوام چه باید کنم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر