داخل شیرینی فروشی، همراه مکالمه با موبایل، به ویترینها نگاه انداختم، سریع انتخاب کردم ولی مغازه شلوغ بود، آمدم بیرون، تا راحتتر صحبت کنم. گفت: «صدای ماشین اذیت میکند.» رفتم داخل کوچه فرعی. قرار شد هفته بعد بروم تهران، برای مشاوره؛ خودش هم باشد که مرا نخورند یه وقتی.
حالا باز داخل شیرینی فروشی هستم.
"آقا ببخشید، از این، از این ووو ازززز این بدید"
"چقدر؟"
"نیم کیلو"
"کارتون یا پاکت؟"
میدونه من همیشه پاکت میگیرم ازش. ولی ایندفعه گفتم بزار رسمی باشه.
"کارتون"
شیرینی روز عیده، بهتره تو کارتون باشه، مرتب باشه، منظم باشه. یه چیزی تو مغزم وول میخورد، گفتم، «یه مرد متاهل شب عید قربان چقدر شیرینی باید ببره خونه؟» دنبال جوابش میگشتم که صدایی گفت:
"آقا بفرمایید"
روی صفحه دیجیتالی ترازو، قیمتش را نوشته، پرداخت کردم و راه افتادم. باز از خودم میپرسم یه مرد که خانمش خونه منتظرشه تا شب عید بیاد خونه، چه جوری،چه مقدار و با چه کیفیتی باید شیرینی یا کادو بخره؟ اصلاً باید کادو بخره برای عید قربان؟ اگر پول نداشت حتی شیرینی بخره چی؟ چه جوری همسرش را شاد کنه؟
تو همین فکرهای قطی پاتی بودم، که رسیدم خونه. برادرزادم از پایین پلهها با چشمای پر از شیطنتش نگاهم کرد و گفت: "چیچی داری؟ چی خلیدی؟"
خندیدم بهش، بسته شیرینی را برداشت بدو رفت پیش مادر. هر چی فکر و نتیجهگیری کرده بودم، پرید، مهم اینه تویخونه کسی منتظرت باشه. والا عید با غیر عید فرقی نداره.
"هرچی بود، پرید.مهم این بود که توی خونه کسی منتظرت بوده"...این بهترین جمله ای بود که امروز خوندم.موفق باشید
پاسخحذفآخیش
پاسخحذفکسی منتظر کسی ...
اول فکر کردم گول خوردی
اما میشد از آخرش این برداشت را هم داشت که هنوز گول نخوردی
این برداشت را می پسنیدم و نفسی راحت می کشیم که " مظاهر هنوز مجرده"
آخیش
همین!