یلدا را یلدا نمیگفتیم، برایمان طولانیترین شب سال نبود. شبی بود که «چله» میگفتیمش. جمع میشدیم خانه دایی. مادربزرگم بود با عینک کلفتش و تسبیح سیاهی که دائما در دست من و او میچرخید، مادر بزرگ دیگرم با سرزندگی و نشاط همه چیز را زیر نظر داشت، هر دو آرام بوند و کهنسال. نعمت خانههایمان، تاج سرمان بودند و خودمان خبر نداشتیم. همگی با هم بودیم. خانه دایی آن شب شلوغ بود. همه خوش بودیم. شبهای یلدایمان چلهای بود برای دلمان تا غبار دوری و کینه از دلمان برود.
مادر جان! این روزها شما نیستی. ما همگی متفرق شدهایم. خاله کرج است، دایی آن ور شهر، عمه هم آن سوی، نوههایت همگی بزرگ شدهاند، زن و بچه دارند. همه سر زندگی خودشان. دور هم جمع نمیشویم. راستش جمع میشویم ها! ولی نه مثل آن موقعها که شما بودی. دایی دیگر ما را دعوت نمیکند برای شب چله. مثلا دایی دیگر به مادرم نمیگوید: «امشب شب «چله» است. دست بچهها را بگیر بیا اینجا دور هم باشیم.» مادر جان بهانه «ما» شدنمان شما بودی که دیگر نیستی.
یلدا را یلدا نمیگفتیم، برایمان طولانیترین شب سال نبود بلکه کوتاهترین. شبی بود که «چله» میگفتیمش. جمع میشدیم خانه دایی. مادربزرگم بود با عینک کلفتش و تسبیح سیاهی که دائما در دست من و او میچرخید، مادر بزرگ دیگرم با سرزندگی و نشاط همه چیز را زیر نظر داشت، هر دو آرام بوند و کهنسال. نعمت خانههایمان، تاج سرمان بودند و خودمان خبر نداشتیم. همگی با هم بودیم. خانه دایی آن شب شلوغ بود. همه خوش بودیم. شبهای یلدایمان چلهای بود برای دلمان تا غبار دوری و کینه از دلمان برود.
مادر جان! این روزها شما نیستی. ما همگی متفرق شدهایم. خاله کرج است، دایی آن ور شهر، عمه هم آن سوی، نوههایت همگی بزرگ شدهاند، زن و بچه دارند. همه سر زندگی خودشان. دور هم جمع نمیشویم. راستش جمع میشویم ها! ولی نه مثل آن موقعها که شما بودی. دایی دیگر ما را دعوت نمیکند برای شب چله. مثلا دایی دیگر به مادرم نمیگوید: «امشب شب «چله» است. دست بچهها را بگیر بیا اینجا دور هم باشیم.» مادر جان بهانه «ما» شدنمان شما بودی که دیگر نیستی.
یلدا را یلدا نمیگفتیم، برایمان طولانیترین شب سال نبود بلکه کوتاهترین. شبی بود که «چله» میگفتیمش. جمع میشدیم خانه دایی. مادربزرگم بود با عینک کلفتش و تسبیح سیاهی که دائما در دست من و او میچرخید، مادر بزرگ دیگرم با سرزندگی و نشاط همه چیز را زیر نظر داشت، هر دو آرام بوند و کهنسال. نعمت خانههایمان، تاج سرمان بودند و خودمان خبر نداشتیم. همگی با هم بودیم. خانه دایی آن شب شلوغ بود. همه خوش بودیم. شبهای یلدایمان چلهای بود برای دلمان تا غبار دوری و کینه از دلمان برود.
خدا بيامرزدشون
پاسخحذفحكم نخ تسبيح رو دارند براي جمع كردن "من ها" براي ما شدن...
فاتحه مع الصلوات
بعد از 10 سال امسال عمه ام نقش مادر بزرگم رو بازي كرد..همه رو به خانه اش دعوت كرد ..شيريني اون ايام بچگي به يادم امد با ديدن آلبوم عكس هاي قديمي..بچخ گي خودم پدرم و... براي من بعد از سال ها شب چله ي زيبايي بود !
پاسخحذفراستي يه چيزي:من تا حالا كدو اينجوري نديده بودم..ميشه دستور پختشو از مامان مهربانتون بگيرين..با پوست و تخمه هاش ؟!! مزه اش چه جوريه ؟! :دي
پاسخحذفرویای صبا،
پاسخحذفراست میگویید حکم تسبیح را دارند، حالا که نداریم شان میفهمیم چه بلایی سرمان آمده.
همگی حسرت میخورند.
خدا رفتگان من و شما را بیامرزد.
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفنیلوفر،
پاسخحذفچند ماه نگذشته هنوز، باور کنید هنوز نمیدانیم چه بلایی سرمان آمده تازه تازه داریم میگیریم مطلب چیست و مشکل چیست.
تازه داریم میفهمیم مایه آرامش خانوادگی نیست. تازه میفهمیم بزرگتر داشتن یعنی چه.
خدا کنه کسی از این جماعت بلند شود، مردانگی کند مثل عمه شما، و سکان هدایت خانوادهها را بگیرد دستش و بزرگی کند.
کار قشنگی کرده عمهتان قدرش عمه و کارشان را بدانید. ادامه بدهید مسیر را. ما که نداریمش میفهمیم این کار یعنی چه و چه ارزشی دارد. خدا حفظشان کند.
با پوست و تخمه میپزن ولی پوست را که نمیخورند. ولی انصافا تخمهاش کولاک است. خود کدو هم. یک تکهاش هم نمیماند شب یلدا.
پاسخحذفرویای صبا،
پاسخحذفکامنت شما خصوصی ماند ولی جوابش را میدهم. جهت اطلاع مادر بنده خدا رو شکر اینقدر کارش درست هست که کدو را بدون شکر درست میکند و قسم میخورم مزه قند میدهد. این یک، دوم اینکه نیاز به پیش بند نیست، کافی است هوش و همچنین سلیقه داشت باشید، پختن کدو یک فن دارد که با بلد بودن آن،اصلا نیازی به آشپزی نیست، یه کارهایی میکنید با کدو میگذارید خودش می پزد بعد آماده است. راحت از پختن برنج، مرغ و ماکارونی و خورشت است.
لطفا مراجعه کنید به کتاب سری سرآشپزها.
چرا ميزنيد؟:D
پاسخحذفمن كه توهين نكردم...
بر منكرش لعنت.
هدفم سبك آموزش آشپري شما بود!!!:D
رویای صبا،
پاسخحذفاوکی، آتش بس.
شما مطمئنین که دختر داییتون، اینجا رو نمی خونه؟
پاسخحذفزحمت كشيديد!:D
پاسخحذف"من " جان اين آقاي مظاهر انگاري دوست دارد شما را اذيت كند..حالا هم كامنت را خصوصي ميگذارد بماند جوابش را عمومي ميدهد.. :دي
پاسخحذفاين ديگه آخرشه ها :))
من تا حالا نخوردم..دوست دارم كدو اينجوري رو بخورم ..تازه جالبه كه ميگين بدون شكر ميپزند..خب اين انتخاب كولاك پدرتان را ميرساند در انتخاب كدو .. :دي
پاسخحذف********
فكر كنم لذت بزرگ خانواده بودن هم زير دندان عمه ام خوش آمد.. انشالله براي شما هم پيش مي ايد ما 10 سال نداشتيم و الان قدر ميدانيم ..شما هم زمان بگذرد كه قدر بدانيد خدا يكي بهتان ميدهد.. البته اميدوارم مثل ما اينقدر طولاني نشود !
مارانه،
پاسخحذفشاید هم بخواند. روزی روزگاری.
نیلوفر،
پاسخحذفاذیت؟ نه، اصلا. من کار خودم را انجام میدهم. شما لطف میکنید و کامنت میگذارید بنده هم جواب میدهم.
خوش به حال پارسیبلاگیها، اگر کامنت خصوصی بگذاری و طرف مقابلت جواب بدهد، جواب را خصوصی میتوانی بخوانی. باشد که ملت پارسی بلاگی قدر بدانند. نشانه ای است برای اهل وبلاگ،باشد که کامنت با امضای الکترونیک بگذارند.
نيلوفر عزيز خدارو شاكرم كه آقاي محمودي حداقل جواب اون بخش خصوصي تر رو نداد!! خدا رحم كنه! ايشون كه اصلا اذيت نميكنند فقط كار خودشون رو ميكنند كاري هم به كار كسي ندارند!
پاسخحذفو اما پارسي بلاگ نميدونم چرا حال نميكنم باهاش!
شماهم كشتيد خودتون با اين امضاي الكترونيك!